خانه ی دوست کجاست...!

خانه دوست کجاست ؟

در فلق بود که پرسید سوار؟

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت:

نرسیده به درخت

کوچه باغیست که از خواب خدا سبز تر است

 و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبیست

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ

سر به در می آری

دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا خشخشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالاُ جوجه بردارد از شاخه ی نور

و از او می پرسی:

خانه ی دوست کجاست

سلام

امید وارم حالتون خوب باشه از امروز مجبروزید بیاید و نظر بدید هموتون رو به خدای بزرگ می سژارم در ژناه حق

سلامک

سلامی چو بوی خش آشنایی